داستانی بسیار پندآموز از وجود خدا...

 

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.

در حین اصلاح، گفتگوی جالبی بین آرایشگر و او در گرفت...

آنها درباره موضوعات و مطالب مختلفی صحبت کردند.

...وقتی به موضوع « خدا » رسیدند:

آرایشگر: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.

مشتری: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد.

اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟

بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟

اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد.

نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.

آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.

به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به

هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.
 
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:

می دانی چیست؟

به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من آرایشگرم.

من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند!

چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و

ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر جواب داد: آرایشگرها هستند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه

نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

 

        

[ سه شنبه 23 تير 1394برچسب:,

] [ 20:10 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

 خدا

 

یه روزی،روزگاری یه خانواده سه نفری بودن،یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش،بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسر کوچولوی قصه ما میده،بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت،پسر کوچولو هی به مامان و باباش اصرار میکنه که اونو با نوزاد تنها بذارن،اما مامان و باباش میترسن که پسر کوچولو حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره،اصرار های پسر کوچوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر مادرش تصمیم گرفتن این کارو بکنن،اما در پشت اتاق مواظبش بودن، پسر کوچولو که با برادرش تنها شد... خم شد روی سرش و گفت: داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی! به من بگو قیافه خدا چه شکلیه چون داره کم کم یادم می ره؟!!!!!

[ سه شنبه 23 تير 1394برچسب:,

] [ 20:8 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

ایمان واقعی ...

 

روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است .

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!

خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟

او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟

مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود :

مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!

 

[ سه شنبه 23 تير 1394برچسب:,

] [ 20:4 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

ايمـــان دارم . . .

کــه قشنـگـتــرين عشــق

نگــاه مهــربـــان خــداونـــد بـه بنـدگـانـش اســت .. .

زنـــدگــي را بـــه او بســــپار . . .

و مطـمئـــن بـــاش که تــا وقتـــي کــه پشتــت بــه خـــدا گــرم اســت

تمـــام هــراس هـــاي دنيـــا خـنـــده دار اســت....

 

[ سه شنبه 23 تير 1394برچسب:,

] [ 2:21 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

 
چه کسی میگوید گرانی  شده ست..دوره ی ارزانیست..دل ربودن ارزان .دل شکستن ارزان.آبرو قیمت یک تکه نان..و دروغ از همه چیز ارزان تر..قیمت عشق عجب کم شده است..کمتر از آب روان و چه تخفیف بزرگی خورده قیمت هر انساان..

[ سه شنبه 23 تير 1394برچسب:,

] [ 2:15 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

 

خــــــــــــــــدایا

 

حرف دلم سنگین و دلم کم طاقت

 

شکستنم را میبینی و سکوت اختیار کردی فریاد بی صدایم را بغض گلویم را

 

و بازهم سکوت

 

چه رازیست در این سکوت بی پایان

 

خــــــــــــــــــــــــــــــــدایا

 

خسته و شکسته شدم اسمانت راجستم شاید برایم پناهی باشد

 

اما اسمانت هم برایم غرشی کرد و گریست

 

و باز در پی جایی امن جدا از ادمیان بودم ...

 

به دریا رسیدم خواستم به پاکیت قسم خواستم به بودنت قدم بگذارم

 

اما با خروشی به ساحل پرتاب شدم

 

دلــــــــــــــــــم اره خدایا دلم

 

شد پناهم در بی پناهی جایی که تو بودی من غافل

 

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدایا

 

چگونه باید با تو بودن را خواست

 

چگونه فریاد کنم

 

عمر را نمیخواهم این زندگی این خاک این اسمان و دریا را نمیخواهم

 

 

همگی مرا پس زدندو خندیدن

 

به پاهای خسته ام به اسمان چشم هایم به قلب دریایی ام

 

و فقط خود رادیدند و بس

 

خــــــــــــــــــــــــدایا من فقط تورا میخواهم

[ سه شنبه 23 تير 1394برچسب:,

] [ 2:12 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

به قول حسین پناهی:

می دانی ،

یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی
...


"تـعطیــل است"

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت،

باید به خودت استراحت بدهی،

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی،

در دلـت بخنــدی

به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند، آن وقت با خودت بگویـی :

بگذار منتـظـر بمانند ...

[ سه شنبه 23 تير 1394برچسب:,

] [ 2:11 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

ما دیگر ایوب نیستیم

بنامت یا ارحم الراحمین ...

طعمش‌ تلخ‌ بود. تلخی‌اش‌ را دوست‌ نداشتیم. نمی‌دانستیم‌ که‌ دواست.

دوای‌تلخ‌ترین‌ دردها. نمی‌دانستیم‌ معجون‌ است.

معجونِ‌ انسان‌ شدن.

گمش‌ کردیم.

شیطان‌از دستمان‌ دزدید. بی‌طاقت‌ شدیم‌ و ناآرام. و تازه‌ فهمیدیم‌ نام‌ آن‌ اکسیر مقدس،

 نام‌ آنچه‌ از دستش‌ دادیم، «صبر» بود.

دیگر عزم‌ آهنی‌ و طاقت‌ فولادی‌ نداریم،دیگر پای‌ ماندن‌ و شانه‌ سنگی‌ نداریم. انگار ما را از شیشه‌ ساخته‌اند.

ما با هرنسیمی‌ هزار تکه‌ می‌شویم. ترک‌ می‌خوریم. می‌افتیم، می‌شکنیم، می‌ریزیم‌ و شیطان‌همین‌ را می‌خواست.

خدایا، ما را ببخش، این‌ تعریف‌ انسان‌ نیست.

ما دیگر ایوب‌نیستیم. از اینجا تا تو هزار راه‌ فاصله‌ است. ما اما چقدر بی‌حوصله‌ایم. ما پیش‌از آنکه‌ راه‌ بیفتیم، خسته‌ایم. از ناهموار می‌ترسیم، از پست‌ و بلند می‌هراسیم،از هر چه‌ ناموافق‌ می‌گریزیم. شانه‌هایمان‌ درد می‌کند، اندوه‌های‌ کوچکمان‌ رانمی‌توانیم‌ بر دوش‌ کشیم، ما زیر هر غصه‌ای‌ آوار می‌شویم،

خدایا، ما را ببخش. این‌ تعریف‌ انسان‌ نیست،

ما دیگر ایوب‌ نیستیم

[ سه شنبه 23 تير 1394برچسب:,

] [ 2:10 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

گويند صاحبدلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند كه پس از نماز، بر منبر رود و پند گويد. او پذيرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ‏ها همه به سوى او بود. مرد صاحبدل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آن گاه خطاب به جماعت گفت: مردم! هر كس از شما كه مى ‏داند امروز تا شب خواهد زيست ونخواهد مرد، برخيزد! كسى برنخاست.
گفت: حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است، برخيزد! باز كسى برنخاست.
...گفت: شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد؛ اما براى رفتن نيز آماده نيستيد

[ سه شنبه 23 تير 1394برچسب:,

] [ 2:7 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

خداوند گفت : دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ، ان گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند.

 

 

 

وآنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد.

پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند.
وخدا گفت اگر بدانید حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد.

 
خدا رسولی از آسمان فرستاد .

باران نام او بود همین که باران ، باریدن گرفت آنان که اشک را می شناختند رسالت او را دریافتند

 پس بی درنگ توبه کردند و روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند .
خدا گفت : اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید.

 
خداوند پیغامبر باد را فرستاد تا روزی بیم دهد و روزی بشارت .

 پس باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند روزی در خوف و روزی در رجا زیستند . 
خداوند گفت : آن که خبر باد را می فهمد قلبش در بیم و امید می لرزد .

 قلب مومن این چنین است .

 
خدا گلی را از خاک برانگیخت تا معاد را معنا کند . 
و گل چنان از رستخیز گفت که هر از آن پس هر مومنی گلی که دید رستاخیز را به یاد آورد . 
خدا گفت : اگر بفهمید تنها با گلی قیامت خواهد شد .


خداوند یکی از هزاران نامش را به دریا گفت .

دریا بی درنگ قیام کرد و چنان به سجده افتاد که هیچ از هزارموج او باقی نماند .

مردم تماشا می کردند عده ای پیام را دانستند پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند که هیچ از آنها باقی نماند . 
خدا گفت : ان که به پیغمبر آبها اقتدا کند به بهشت خواهد رفت .

 
و یاد دارم که فرشته ای به من گفت : جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر مرسل است ،

اما همیشه کافری هست تا بارش باران را انکار کند و با گل بجنگد ،

تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر .

 

اما هم امروز ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد برای ایمان آوردن تو کافی است .

 

 

[ سه شنبه 23 تير 1394برچسب:,

] [ 1:49 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

http://cdn1.bipfa.net/i/attachments/1/1344703892278595_large.jpg

خدایــــــــــــــــا

بابت هر شبی که بی شکر سر به بالین گذاشتم؛

بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم؛

بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛

بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛

بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را تو دانستم؛

مــــــــــــــرا ببخــــــــــــــــــــــــش.....

خــــــــدایا؛

عزتی بالاتر از ان نیست من بنده ی تو باشم، و فخر و مباهاتی بالاتر از این نیست که تو پروردگار من هستی؛

خـــــــــــدایا؛ تو آنگونه هستی که من دوست  می دارم؛

مرا نیز آنگونه قرار ده که خود دوست میداری؛!!!!

[ دو شنبه 22 تير 1394برچسب:,

] [ 21:52 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

http://s1.picofile.com/file/7707889886/%D8%A8%D9%87_%D8%B3%D9%85%D8%AA_%D8%AE%D8%AF%D8%A7.jpg

یا رب آن بنده شرمنده منم           آن تبه کار وسر افکنده منم

آن خیانت گر بی شرم وحیا         آن ستم  پیشه   درنده  منم 

من به انجام  گنه    چالاکم          در معاصی  دد غرنده منم

نیک هنگام عبادت بی حال           تنبل و خسته وامانده  منم

بی کم.بی پر و بالم یا رب           مرغک عاجز و پرکنده منم

باز با این  همه نومید  نیم            بر در عفو  تو  کوبنده  منم

آن امینی که خیانت کاراست          حال افسرده و پژمرده منم

[ دو شنبه 22 تير 1394برچسب:,

] [ 21:51 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

 

خدایا!
...جهل و نادانی من و عصیان و گستاخی من، تو را باز نداشت از اینکه

راهنمایی ام کنی به سوی صراط قربتت و موفقم گردانی به آنچه رضا
وخشنودی توست.
خدایا!
پس هرگاه که تو را خواندم، پاسخم گفتی؛ هرچــه از توخواستم،
عنایتم فرمودی؛
خدایا!
هرگاه اطاعتت کردم، قدردانی و تشـکر کردی؛ و
هر زمان که شکرت را بر جا آوردم، بر نعمتــــــهایم افزودی؛
و اینها همه چیست؟ جز نعمـــــت تمام و کمال و احسان بی پایان تو!؟ ...
خدایا!
من کدام یک از نعمـــــــــت های تو را می توانم بشمارم یا حتی به یاد
آورم و به خاطر بسپارم؟
خدایا!
الطاف خفیه ات و مهربانی های پنهانی ات بیشتر و پیشتر از
نعمتــــــــهای آشکار توست. ...
خدایا!
من را آزرمناک خویش قرار ده آن سان که انگار می بینمــــتت.
من را آنگونهحیامند کن که گویی حضور عزیزت را احســــاس می کنم.
خدایا!
من را با تقوای خودت سعادتمنــــــــــد گردان و با مرکب نافرمانی
ات به وادی شقاوت و بدبختی ام مکشان.
در قضـایت خیرم را بخواه و قدرت برکاتت را برمن فروریز تا آنجا که تأخیر
را در تعجیـــل های تو و تعجیـــــــل را در تأخیرهای تو نپسنـــدم.
آنچه را که پیش می اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند و آنچه را که
بازپس می نهـی من را به شکــوه و گلایه نکشاند.
خدایا!
... من را از هول و هراس های دنیا و غم و اندوه های آخرت،رهایی
ببخش و من را از شر آنان که در زمین ستم می کنند در امان بدار. ...
خدایا!
به که واگذارم می کنی؟..............................
یا رب! یا رب! یا رب

[ دو شنبه 22 تير 1394برچسب:,

] [ 21:46 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

خدایـــــــــــــم را دوست دارم . . .

 

همان خدایی که: دغدغه ای برای از دست دادنش ندارم

 

همان خدایی که مرا در آغوش گرفته و از مسیر گل و لای عبور می دهد.

 
 

خدایم را عاشقانه دوست دارم و می پرستم

 

نه ترسی دارم برای نابودی اش و نه غمگینم در نبود

 

حضورش او همیشه به من لبخند می زند

 

و مرا عاشقانه دوست دارد.

 

آی مردم بشنوید: که من تنها خدا برایم کافی است . . .

[ دو شنبه 22 تير 1394برچسب:,

] [ 21:46 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

بـشـتـابـیـد ،

 

 بـشـتـابـیـد ،

 

مـیـتـونـیـد خـطـا رو مـشـخـص کـنـیـد !؟

 

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

{ قل هو الله أحد، الله الصمد، لم یلد ولم یولد، ولم یکن له کفوآ أحد}

 

{ قل هو الله أحد، الله الصمد، لم یلد ولم یولد، ولم یکن له کفوآ أحد}

 

{ قل هو الله أحد، الله الصمد، لم یلد ولم یولد، ولم یکن له کفوآ أحد}

 

تـمـوم شـد عـزیـزان، خـطـایـی وجـود نـداشـت، 1بـارقـرآن رو خـتـم کـردیـم لبخند

 

 قـبـول بـاشـه..الـــتـــمــاس دعـــا

[ دو شنبه 22 تير 1394برچسب:,

] [ 21:44 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

خدایا!

 

من دلم قرصه!

 

 کسی غیر از تو با من نیست خیالت از زمین راحت،

 

 که حتی روز روشن نیست کسی اینجا نمیبینه،

 

که دنیا زیر چشماته یه عمره یادمون رفته،

 

 زمین دار مکافاته فراموشم شده گاهی،

 

 که این پایین چه ها کردم که روزی باید از اینجا،

 

 بازم پیش تو برگردم خدایا وقت برگشتن،

 

 یه کم با من مدارا کن شنیدم گرمه آغوشت

 

اگه میشه منم جا کن...

[ دو شنبه 22 تير 1394برچسب:,

] [ 21:44 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

دلـــت کـه گـرفــت ،

 

دیگر مـنـتِ زمیـــن را نــکـش !

 

راهِ آسمـان بـاز است ... پر بکش !

 

او همیشه آغوشش باز است ،

 

نگفته تو را می خواند ...

[ دو شنبه 22 تير 1394برچسب:,

] [ 21:38 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

خودی که به درد "خدا" نخورد ...

 

 

بی خود است ...

 

 

خدا را در شکستن اراده ها دیدم ...

 

 

 خود را خط می زنم ...

 

 

تا هر چه هست خدا باشد ... . .

 

 

"و من یتوکل علی الله ، فهو حسبه"

 

 

همین که "خدا" هست کافی است ...

[ دو شنبه 22 تير 1394برچسب:,

] [ 21:38 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

خدایـــــا ...

 

مـدعیـان رفـاقـت ،

 

هـر کـدام تـا نـقطـه ای هـمـراهـند ...

 

عـده ای تـا مـرز مـنفـعـت ...

 

عـده ای تـا مـرز مــال ...

 

عـده ای تـا مـرز جــان ...

 

عـده ای تـا مـرز آبــرو ...

 

و هـمـگان تـا مـرز ایــن جـهـان ...

 

تـنـها تـویـی کـه همـواره مـی مـانـــی ... !

 

رهـــــایم نـکــن . . .

[ دو شنبه 22 تير 1394برچسب:,

] [ 21:37 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

معذرت میخوام فیثاغورس ....چرا که مادر من سخت

 

ترین معادلات است!

 

معذرت میخوام نیوتن ...چرا که مادر من راز

 

جاذبه است!

 

معذرت میخوام ادیسون ...چرا که مادر من اولین چراغ

 

زندگی من است!

 

معذرت میخوام افلاطون ...چرا که این مادر من است

 

که شهر فاضله قلب من است!

 

معذرت میخوام رومیو... چرا که همه راه ها به عشق

 

مادر من ختم میشود...!

 

معذرت میخوام ژولیت ...چرا که مادرم عشق من است


http://s4.picofile.com/file/8181535926/833018_RQbxUM6i.jpg

شناسنامه رو بیـــــ خیالـــــــــــــــ !



محلــــــ تولد منـــــــ ، آغوشــــــــــ گرمــــــ توستــــــــــ

 

مـــ❤ــــادر …

 

هیچ وقت گریه مادر رو در نیاورید

 

خداوند تک تک اشک های او را میشمارد ...

 

http://s4.picofile.com/file/8181537142/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1_%D9%85%D9%86.jpg

 

حرف دلمه...

 

 

[ دو شنبه 22 تير 1394برچسب:,

] [ 21:35 ] [ منتظران مهدی(عج) ]

[ ]

کد بارشی برای وبلاگ